اینو بدون برام مهمی ، اینو بدون هیچکس جای تو رو تودلم نمیگیره، اینو بدون همه کس و همه چیزمی ولی عزیزترینم دعا نمیکنم که برگردی ، دور از تو گریه نمیکنم ، حماقت های گذشته رو تکرار نمیکنم ، فقط از خدا میخوام دلت شاد باشه و تنت سالم ...
وقتی تو نیستی
نه هستهای ما
چونانکه بایدند
نه بایدها ...
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض میخورم
عمریست لبخندهای لاغر خود را
در دل ذخیره میکنم
باشد برای روز مبادا
اما
در صفحههای تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما چه کسی میداند
شاید امروز نیز
روز مبادا باشد
وقتی تو نیستی
نه هستهای ما
چونانکه بایدند
نه بایدها ...
هر روز بی تو
روز مباداست.
به چشمانمان زده ایم
همین شیشه های زرد و سیاه غرور !
من و تو از سنگ کمتریم اگر آن شیشه های تیره را جلوی چشمان
روشن احساس و وجدانمان بگذاریم و بگذریم ، چشم ببندیم و صدای
هق هق آنهایی را که برای گریستن تنها یک شانه ی مطمئن می خواهند
را نشنویم !می خواهم آب بشوم،از آتش شرم نگاههایی که از پس شیشه های
فقر و فرق مرا کمتر از سنگ می بینند!
سنگ بودن ننگ نیست،ننگ همان رنگی است که با نیرنگ به پنجره ی جلوی
نگاهمان می زنیم،دو قدم آنسوتر از خلوت من و تو صدای گریه ی آسمانی ها
تن کوه را می لرزاند! بیا سنگ صبورشان بشویم،همان شانه ی سنگی که بغض
کهنه شان را روی استواری همدردی ما بشکنند !
شاید ما هم با آن بغض هایی که می شکنند،بشکنیم و غبار شویم !!!